دوسال پیش تابستون من کنکوری بودم یه روز گرم تابستونی داشتم درس میخوندم یک آن خواب چشامو گرفت ۴عصر بود خوابیدم ! همش یه ربع خوابیدم و کولر روشن کردم! وقتی بیدار شدم مامان تو حیات خونمون با یه صدای عجیب و وحشتناکی آمد ! گفت همش هفت ماه نیست بابات فوت شده خونمون رو دزد زد من همونجا گفتم من این آدم رو به خدا واگذارش میکنم ! چیزی نگذشت پلیس خبر کردیم آمدن صورت جلسه کردن و یه آدم رو تقریبا با سابقه قبلی شناسایی کردن ! از فامیلای دور مامان بود ! من خیلی اذیت شدم بماند که دیگه درست درسَ م نمیخوندم ! تا امسال ماه رمضون خواهراش آمدن برای رضایت دقیقا همون روزایی که حالَ م اصلا خوب نبود ! گفتم من رضایت نمیدم دنبال رضایت اینجا نیاید خواهشا حرمت بذارید و به خودتون بی حرمتی نکنید ! خلاصه تا دو سه شب پیش مامان و خاله میگفتن پرستش میدونم خیلی اذیت شدی میدونم ضربه خوردی ! ولی بذار برای حال خوب الانت و به آرامش رسیدن خودت رضایت بده گفتم نه اصلا نمیتونم با چنین موضوعی کنار بیام ! تا اینکه پریشب به مامان گفتَ م اصلا دلم نمیخواد رضایت بدم فقط صرفا حالَم خوب بشه فقط !
اِه چه خوشحالَ م من بازدید : 518
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 20:25